سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 RSS  | خانه | ارتباط با من | درباره من | پارسی بلاگ|مجموع بازدیدها: 120867 | بازدیدهای امروز: 96| بازدیدهای دیروز: 9
پلوتون نویسا
خونه بخت مثل چیز میمونه...! - شمعی برای پلوتون
مدیر وبلاگ : شازده کوچولو[44]
نویسندگان وبلاگ :
مسافر کوچولو
مسافر کوچولو (@)[12]

گل سرخ
گل سرخ (@)[0]


تنها یک بار از سخن گفتن باز ماندم؛وقتی یک نفر از من پرسید: تو کیستی؟ . . .
لوگوی وبلاگ

نوشته های خاک خورده
جستجو
از ما بهترون
کلیک کنید
به ما بپیوندید
 
گوشهاتو بگیر!..
یاهو


میدونم همتون این حس رو تایید میکنید که ادمیزاد تا وقتی به خونه بخت نرفته باشه چون در واقع براش نا شناخته اس و نمیدونه چه جور جاییه! یه ترس خاصی ازش داره(هرچی فکر کردم لغت مناسب تری پیدا نکردم ببخشید)

با اینکه همیشه آرزوشو داشته!یا حداقل با یه نگاه خوشبینانه ای به این اتفاق نگاه میکرده ولی درست موقع عزیمت به خونه بخت (منظورم شب عروسیه همون لحظه ای که طایفه داماد میخونن:عروس؛ چادر به سر کن ...دیگه وقت رفتنه..یار مبارک بادا!!))ترس وجودشو میگیره(فرقی نداره عروس باشه یا داماد)
با این حال بهترین لباس رو میپوشه، چندین ساعت جلوی آینه عرق میریزه ،از همیشه خوشگل تر میشه،!!یه مجلس حسابی میگیره، کلی آدمو دعوت میکنه و ولیمه میده و..


و فردا صبح که بیدار میشه میبینه دنیا همون دنیاس آسمونم هنوز آبیه!
زندگی همچنان ادامه داره با همون روال قبلیش فقط خونه ادم عوض میشه و هم خونه اش.

حالا چرا تو همچین موقعی دارم از عروسی و خونه بخت حرف میزنم؟

چون میخوام بگم قبر هم،جای وحشتناکی نیست مثل خونه بخت میمونه!!

                                

تا وقتی نمردی از مردن میترسی از قبر و برزخ وحشت داری نمیدونی قراره کجا بری .ولی کافیه یه بار و فقط یه بار! تجربه اش کنی عین عروسی کردنه...

لباس همون لباس (سفید)مجلس به همون بزرگی (شایدم بزرگتر)شام به همون مفصلی.صبح هم که بیدار میشی میگی خب.. این که ترس نداشت!

البته کسانی  از شب اول عروسی و شب اول قبر میترسن که  قبل از اون  پاکی خودشون رو لکه دار کرده باشن .


اینم یه مصداق بارز:

خواهر شهیدی تعریف میکرد:که بعد از شهادت داداشش اونو توی خواب دیده بود که لباس دامادی پوشیده ...

 


 




نویسنده: شازده کوچولو(یکشنبه 85/12/6 :: ساعت 12:20 صبح)